هم آشیانه شدن ماهم آشیانه شدن ما، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
آرسام جون مامان باباآرسام جون مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

آرسام کوچولو ... پسریِ مامان ... عسلی ِ بابا

سیسمونی آرسام کوچولو 3

آخرین سری از عکسهای سیسمونی آرسام کوچولو........   فرش و لوستر وست کالسکه و کریر و... فرش :   بقیه در ادامه مطلب...................     لوستر اتاق آرسام  از قبل توی این اتاق بود  و من خیلی دوستش داشتم ، موقع خرید سیسمونی هم دلم نیومد عوضش کنم و الان جزو لوازم آرسام محسوب میشه....... کمد دیواری وان و پوپت و کتاب حمام و ماهی وقلاب و ... کالسکه و کریر   گهواره گوشه پذیرایی برای وقتی که  روزای اول دیدن آرسام میان (البته خیلی هم کاربردی نیست، فقط برای یک ماه اول خوبه) تخت کنار تخت ...
12 شهريور 1392

سیسمونی آرسام کوچولو 2

ادامه سیسمونی آرسام نانازی مامان کیسه بوکس شنی ،سطل و جا کلنکسی و دمپایی روفرشی انگری برد   ادامه مطلب رو از دست ندید.....   شلف دیواری اتاق آرسام مبل بادی آرسام کوچولو     لگوها و توپ کوچولوهای آرسام کتابخانه و طبقه نقاشی    ادامه دارد..............   ...
11 شهريور 1392

سیسمونی آرسام کوچولو 1

من و بابایی تیرماه 92 تقریبا سیسمونی تو رو خریدیم  (البته مامان  کلی کتاب و لباس جیگیلیتو  چند ماه قبل گرفته بود) فقط مونده بود سرویس خوابت که اون رو هم شهریور ماه ،بعد از کلی وسواس از اینترنت چند تا عکس رو برداشتیم و به اتفاق بابایی با هم تلفیق کردیم و سپردیم به دوست بابا جونی که به همکارهاش سفارش بده و 7 مهر سرویس چوبت رسید و من از شدت هیجان خودم تنهایی در تاریخ 8/7/92 وسیله ها رو چیدم  و وقتی بابایی اومد خونه هم خیلی خوشش اومد هم کلی منو دعوا کرد که چرا تنهایی همه کاها رو کردم و خلاصه کمک کرد که استیکرهای اتاق و تختت رو چسبوندیم و نهاییش کردیم اینم عکسهای سیسمونی آرسام کوچولو (چون اتاق آرسامم مثل خودش&...
10 شهريور 1392

اولین دیدار صورت ماهت

سلام عشق کوچولوی مامان و بابا چطوری پسر کوچولوی من؟ حال تو رو که میدونم خدا رو شکر خوبی و داری برای خودت موج مکزیکی میزنی شبها ساعت 3- 4 تصمیم به بازی میگیری و همه اعضا و جوارح درونی شکم بنده رو مورد عنایت قرار میدی و من بیچاره در همین اثناء باید 200 بار هم برم دستشویی و  و بابایی مهربون هم در حال خر و پف کردن. صبح زود هم باید پا شم و برم سرکار .... در اون لحظه این منم:    اینم باباییه:  و اینم گل پسرمه:  . ماشاا... هر چی بزرگتر میشی داری مامان بیچاره رو سنگین تر میکنی. من بیچاره دیگه سرکار رفتن شده برام مثل کوه کندن....... فعلا که میرم و میام. قرار بود از 20 شهریور دیگه نرم سرکار چون سونوی آخرم تاریخ زایمان...
4 شهريور 1392
1